تولد شش سالگی ستایش
شش سال گذشت شش سال از لحظه ای که من مادر شدم روز چهارشنبه شب ساعت یازده و بیست بود که مادر شدم .عزیزم حس قبل از ساعت یازده و بیست و بعد آن حسی است که فقط مادرها لمس میکنند.دیگر آرامش ندارم همیشه نگرانم دلواپس و آرامش قبلا را ندارم .لحظه ای که تو را در آغوش گرفتم و بچه خودم را در بغل گرفتم نگاه معصومانه ات میگفت که تو هم دلت برایم تنگ شده بود.عزیزم دوستت دارم.به یاد روز تولدت یک جشن خانوادگی کوچولویی گرفتیم و یه جشن تولد تو مهد نابغه که عکساش رو میبینیم.
از طرف مهد پازل ستایش رو به ستایش هدیه دادن
نیایش میگفت آجی بده.ستایش هم قربونش برم دلش نمیومد و نیایش رو تو بغل گرفت تا دیگه گریه نکنه