ستایش جونستایش جون، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ستایش و نیایش دو پرنسس دوست داشتنی

ساعت نه و نیم صبح

1393/3/2 17:29
نویسنده : مامان
270 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت هشت بیدارت کردم نمیدانستم بگویم برای چی بیدارت میکنم.عزیزم با هر سختی بود به بیمارستان مهرگان رفتیم اونجا فهمیدی که میخوان عملت کنن.اونقدر گریه میکردی که بعضی همراهان و یا خود بیمار دلداریت میدادن.عزیزم ساعت نه و نیم بردنت اتاق عمل و یک ساعت و پنج دقیقه طول کشید.وقتی بیهوش بیرونت آوردن عزیز و بابابزرگ و مامان بزرگ و بابا همگی از خوشحالی گریه کردیم.امروز خیلی بهت سخت گذشت و گریه کردی.میگفتی تحمل بیشتر از این ندارم.کاشکی نرفته بودم سرسره بادی.مامانی کاشکی من جای تو بودم.کاشکی من خوب شم....مسکن استامینوفن و بروفن جواب نمیداد.توی دست چپت میله گذاشتن و دکتر گفت شش هفته دیگه باید بیرونش بیاره.الان هم حدود بیست دقیقه ای که نشستنی خوابیدی.

پسندها (3)

نظرات (2)

حامده(مامان امیر محمد)
1 خرداد 93 11:20
وای خاله الهی که زود خوب میشی مامان خانمی میدونم که پشت دراتاق عمل سخت گذشته اخه خودم پسرم رو توی یکسالگی عمل کردن
مامان زهره
3 خرداد 93 9:39
الهی خیلی ناراحت شدم انشالله زودتر خوب بشی ستایش جون میدونم چی کشیدی و میکشی لیلا جان خیلی سخته مادری درد دلبندشو ببینه